زیاد شنیده ایم که انسان نباید به خودش مغرور شود، غرور ویژگی بدی است و کسی آدم مغرور را دوست ندارد. اما سوال اینجاست که غروری که همه آن را بد می دانند دقیقا چیست و اگر چطور باشیم مغرور به حساب می آییم؟! خود شما چه تصوری از غرور دارید؟
احتمال دارد آنچه که من در این باره می خواهم بگویم با تصورات فعلی شما هماهنگ نباشد و باعث تعجبتان شود یا حتی شما را ناراحت و مضطرب کند. خوب یا بد این خاصیت نگاه کردن از منظر علم روانشناسی و دیدگاه تحلیل گری است. اگر بخواهم تشبیه کنم باید بگویم بیان کردن و شفاف کردن این طور واقعیت ها در بهترین حالت مثل باز کردن پانسمان زخم دردناکی است که در حال مداوایش هستید. همانطور که تحمل درد آن را بدیهی و عقلانی می دانید اگر بخواهید درباره روح و روانتان هم به وضعیت بهتری برسید ناچارید این رنج را بپذیرید. مهم این است که این زحمت و تلاش منجر به اندیشه درست شود و نتیجه نهایی به حال شما سودمند باشد.
فراموش نکنید که کمترین فایده آگاهی، احساس لذتی است که در پس آن پنهان است و ما به عنوان یک انسان شانس تجربه کردنش را داریم. و بیشترین فایده اش هم... باشد به عهده خود شما!
ضمنا تقاضا می کنم در صورتی این نوشته ها را بخوانید که کاملا با حوصله باشید چون در غیر این صورت ممکن است مطالب خسته کننده یا پیچیده و دشوار به نظر بیایند. با وجود اینکه تلاشم را در ساده کردن بیانم به کار می گیرم اما از آنجا که این دست مطالب ماهیتا ساده و آشنا به ذهن اکثریت نیستند به تمرکز و تفکر بیشتری احتیاج دارند.
بعد از این مقدمات باز هم تذکر می دهم که پرسش و پاسخ درباره مطالب به تکمیل و درک بهتر آنها کمک می کند. پس لطفا فقط خواننده نباشید!
و اما اصل مطلب...
همانطور که می دانید شخصیت انسان با همه خصوصیات، قوت ها و ضعف هایش میوه و محصول درختی است که از بدو تولد او –حتی پیش از آن- کاشته شده و با کنار هم قرار گرفتن انواع عناصر محیطی رشد کرده و به بار نشسته است. اما از بین همه این عوامل بیشترین تاثیر را از رفتارهای والدین و کسانی که به عنوان بزرگتر و والد در کنارش بودند، پذیرفته است. بزرگ و عمق این تاثیرات روی شخصیت انسان آنقدر زیاد است که اگر بخواهم حتی تا یک سال هم مطالب وبلاگم را به آن اختصاص بدهم مطمئنا هنوز ناگفته های زیادی باقی خواهد ماند. پس در اینجا فقط به اندازه ای که برای جا انداختن موضوع لازم است به آن می پردازم. (اگر نیازی به توضیح بیشتر باشد سعی می کنم در قالب پاسخ به سوالات مطرح کنم.)
مهم ترین شرایط برای اینکه کودک بتواند به طور طبیعی و سالم رشد کند این است که در محیطی قرار بگیرد که مجموعه محبت ها، حمایت ها، برخورداری ها و آزادی هایی که به او داده می شود در کنار راهنمایی ها و تشویق ها به او احساس ایمنی و آرامش کافی بدهد. اگر این احساسات در او ایجاد شود شانس و فرصت این را پیدا می کند که با خاطر آسوده، بدون تشویش و به طور طبیعی نیروها و استعدادهای ذاتی خودش را رشد بدهد و در نهایت به بزرگسالی با یک شخصیت سالم و متعادل تبدیل بشود که احساسات، علایق و آرزوهای متعادل و بهنجاری دارد.
اما در بسیاری از موارد -اگر نگویم اکثرا- واقعیت غیر از این است. شرایط و رفتارهای نامناسبی مثل بی توجهی به کودک و عدم رعایت نیازهای خاص او، تحقیر، اجحاف و تعدی و زور و فشار، سختگیری بیش از حد یا مواظبت و حمایت بیش از حد، فقدان محبت صادقانه، انتقاد و بهانه جویی بی مورد و خلاصه هرآنچه که محیط زندگی اش را ناامن می کند او را از رشد طبیعی و سالم باز می دارند. در نتیجه یک احساس ناامنی، اضطراب، تشویش و دلهره دائمی در او ایجاد می شود که سبب می شود کودک به جای اینکه وقت و انرژی اش را صرف پرورش و به کار بردن نیروها و استعدادهای طبیعی خود کند، در یک حالت دفاعی دائمی قرار بگیرد و در عوض آنها را از یک طرف صرف تسکین و تخفیف و فرو خواباندن اضطراب و دلهره خود و از طرف دیگر صرف دفع آزار دیگران کند.
پس دیگر چندان توجهی به احساسات٬ تمایلات٬ علایق و آرزوهای واقعی و اصیل خود ندارد و تنها به این می اندیشد که چطور خودش را از آزار دیگران در امان نگه دارد. این یعنی بخش هایی از تمایلات و احساسات خودش را سرکوب می کند یا اینکه سعی می کند آنها را با «مکانیسم های دفاعی» مختلف زنده نگه دارد. نتیجه نهایی این کنش و واکنش این می شود که کم کم وحدت و یکپارچگی وجودش را از دست می دهد، به سختی می تواند احساس ارزشمندی (عزت نفس) را تجربه کند، و بالاخره رشد «خود اصلی و واقعی» و به دنبالش اعتماد به نفس او کند و ضعیف می شود.
حالا خود شما تصور کنید که در طی زمان دور شدن از «خود واقعی» چه پیامدی را به دنبال میآرد؟ طبیعی است که کودک برای انطباق دادن خود با چنین محیطی تمایلات و احساساتی را به طور بدلی و تصنعی در خود می پروراند که مناسب آن رابطه خاص باشد. به عبارتی موتور محرک او علایق و احساساتی می شود که غیر واقعی و ساختگی است.
در بخش بعدی درباره واکنش های دفاعی کودک (مکانیسم های دفاعی) که سرانجام باعث شکل گیری یک خود کاذب در وجود او می شود به طور مفصل خواهم گفت. بعد از مقایسه «خود»ها و تشریح رابطه آنها انشاءا... داستان پیدایش غرور کامل شده و ماهیت آن برای شما روشن خواهد شد.
بنظر میاد داستان غرور داستان طولانی ای خواهد داشت. تابحال به غرور از این زاویه نگاه نکرده بودم. حالا اگر شخصی بخواهد غرورش را تاحدی درمان کند باید ریشه ان را در کودکی خودش جستجو کند؟ اصلا یک فرد معمولی می تواند با کنکاش در گذشته خودش راه حلی برای غرورش پیدا کند یا این کار یک مشاور است؟
سوالات خوبی را پرسیدی اما بهتره جواب این سوالات را در آخر داستان بدم که خودت تا حدی به جواب نزدیک شده باشی. پس تا بعد...
از اینکه نوشتههای یک مشاور رو میخونم خیلی خوشحالم. قطعا حضور شما و مطالبی که مینویسیددر فضای آنلاین میتونه بسیار آموزنده باشه.
متشکرم آقای مهرانی و خوشحالم که شما از خوانندگان وبلاگم هستید. تجربیات شما بسیار مغتنمه و دوست دارم من را از نظراتتون بهره مند کنید.
دلم میخواد ادامه مطلب رو ببینم
دستتون در نکنه من پیش چند نفر از خوبی سایت شما گفتم: